معنی غذا گوشتى فرنگى
حل جدول
بیف استروگانف
غذاى گوشتى فرنگى
بیف استروگانف
بالاى فرنگى
آپ
سپهبد فرنگى
مارشال
ارفاق فرنگى
آوانس
کنگر فرنگى
آرتیشو
لغت نامه دهخدا
واژه پیشنهادی
ژنرال
فرهنگ معین
(غَ) [ع. غذاء] (اِ.) خوردنی، آن چه خورده شود.
فرهنگ واژههای فارسی سره
خوراک، خوراکی
فارسی به عربی
استمرار، تبن، تغذیه، صحن، غذاء، لحم، وجبه الطعام، وقود
فارسی به آلمانی
Essen (n), Fleisch (n), Futter (n), Gericht (n), Nahrung (f), Schüssel (f), Speise (f)
فرهنگ فارسی هوشیار
(صفت) غذا دهنده غاذیه. یا قوت (قوه) غذا کننده. قوه غازیه قوه غذا دهنده ببدن.
معادل ابجد
2777